حصارچال به دره سه هزار

چاپ

حصار چال به دره سه هزار، عمق تنوع در سه روز

همیشه اولین چیزی که با شنیدن نام کلاردشت به ذهنم میرسد قرارگاه رودبارک است نامی که خاطرات زیادی را از دوره های آموزشی و صعودهای لذت بخش به یادم می آورد.

امروز که دوباره چشم انداز آن را که آرام و زیبا کنار رودخانه و میان درختان  آرمیده است می بینم نگاهم سرشار از شوقی توصیف ناپذیر می شود، هرچند زمین خواران کم کم کلاردشت را تبدیل به شهری پر ترافیک و شلوغ کرده اند و ماشین های خارج جاده ای هم مانند ملخ هایی که به جان طبیعت رخنه کرده اند کم کم سبزی و آراستگی را از منطقه می گیرند اما شور رسیدن به قله های بالای چهار هزار متری در ما امید را زنده نگه داشته است.

ساعت 13 روز سه شنبه 20 مرداد 94 نهار خورده و آماده با دو دستگاه نیسان از جان گذشته وارد جاده خاکی و سنگلاخ به سمت تنگ گلو می شویم. البته کرایه 110000 تومانی برای نیسانی که تنها 12 نفر را همراه دارد کمی زیاد به نظر می رسید ولی با جلوتر رفتن و خرابی مسیر نظرمان کمی عوض شد. در راه پناهگاه ونداربن هم از دیدگانمان می گذرد و پس از یک ساعت به تنگ گلو می رسیم نرمشی می کنیم و از دره به سمت حصار چال حرکت می کنیم دو ساعتی طول می کشد تا غروب زیبای حصار چال را به نظاره بنشینیم

البته چه نشستنی باید تا هوا تاریک نشده یک ساعت دیگر تا دریاچه لشگرک راه برویم . وبا توجه به شلوغی حصار چال زیاد هم بدمان نیامد.

هوا رو به سردی است و خنکای نسیم دریاچه ، مژده از شبی زیبا در شهاب بارانی دیدنی را می دهد. چادرهایمان را کنار دریاچه برپا می کنیم و تا تاریکی هوا به انتظار ستارگان می نشینیم.

شبی که مانند بیشتر شبهای کوهستان از تمام شدنش گله مندیم. با میهمانی ستارگان و لیوانهای پشت سر هم چای که چون سریالهای بی سر و ته ترکی پایانی ندارد ما را مشغول کرده است.

و باز دست به قلم میشوم تا کلمات در انتهای احساسم غرق شود...

در هیاهوی باد شبانگاهی غرقم کن

تا در حسرت تو پیدا شوم

میان صدای باد و حنجره

همواره سکوت تو مرداب است

نگاهی سرد و مبهوت

می دانم باید از تو بگذرم

سالهاست از کنار هر چه دوست دارم گذشته ام

صلابت بادهای بی پنجره هم نیست

تا درآغوشش کشم

من در هنگامه این سرزمین

میان شکست دوباره

و دوستی های بی فرجام

چون شور گردباد در آئینه تقدیر

باز رها شده در بادم

بی سهمی از برگ و بوسه

"احسان ناجی"

خب انتظار بیداری صبح زود را در همچین شبی  هم  نداریم و صبح ساعت 9 به زور سرپرست از خواب بیدار می شویم و کشان کشان چادر ها را جمع می کنیم و به سمت قله های لشگرک از راه پاکوبی در کنار دریاچه بالا می رویم . مسیر با جلوه قله علم کوه و خرسان ها و گردون کوه و منار و هزار چم و شاخکها  به قدری زیباست که اصلاً نمی فهمم چه زمانی قله لشگرک رسیدیم و بعد از چند عکس یادگاری روی خط الراس به سمت قله هزار چم می رویم.

البته در پائین قله هزارچم  یک مسیر تراورس سنگلاخی با پاکوبی گمراه کننده وجود دارد که برای کسانی که نمی خواهند قله ها را صعود کنند و مستقیماً به گردنه میش چال برسند باتلاقی از سنگلاخ منتظر است که رد شدن از آن زمان وانرژی زیادی می برد و بهتر است مانند ما قله هزار چم را صعود نموده و از کنار جان پناه ایران دوچرخ پائین رفته و به گردنه برسید.

 

رسیدن به قله هزار چم کمتر از یکساعت وقت می برد و بعد از استراحتی کوتاه در کنار جان پناه بدون کوله به سراغ گردون کوه رفته و بعد از چند عکس یادگاری کنار نشان آن به کنار کوله ها برگشته و به سمت گردنه میش چال سرازیر می شویم.

مسیری با پاکوبی که هر سال عوض می شود و پائین آمدن از آن بسیار سخت است ولی در هر حال فرود آمده و در گردنه به سمت دره سه هزار سرازیر میشویم گردنه ای که به نوعی تقاطع دره سه هزر و دره طالقان می باشد.

از ابتدای دره سر سبزی جای سنگلاخ را می گیرد و فرود آن را غرق در بوی علف می کند.

قرار بود به آبگرم برسیم ولی صحبتهایی که شنیدیم مبنی بر شلوغی آن بود پس تصمیم گرفتیم  یک ساعتی مانده به آبگرم در کنار چشمه ای کمپ را بر قرار نموده و در خنکای عصر گاهی دره غرق شویم.

صبح اما به سمت آبگرم حرکت کردیم و وقتی وضع نا به سامان گردشگران را از بالا دیدیم از خیر آبگرم گذشتیم و به سمت روستای میان رود حرکت کردیم.

دو ساعتی طول کشید تا از آبگرم به کافه کنار میان رود رسیدیم نهار را به شکم چسباندیم و به سمت درجان حرکت کردیم.

کم کم گرمای هوا را می شد حس کرد و شلوغی راه و عابران خبر از نزدیک شدن به دنیای نا مفهوم آدمها می دهد. پس از یک ساعت به روستای درجان می رسیم ظاهراً آنجا هم  زیر چتر ویلا سازان رفته و کم کم شکل زیبای روستائی خود را در گرو درآمد دیگران گذاشته است.

 

بلافاصله نیسان می گیریم و به سمت دوراهی سه هزار و ودوهزار می رویم مسیری که طی کردنش با نیسان هم یک ساعت زمان می برد .اما ناگهان دردی جان سوز سینه مان را پر میکند . باز هم دیدن ماشینهای راه سازی که قرار است جاده ای به سمت قزوین بسازند و مثل همیشه هزینه گزاف آن در جیب طبیعت و سود سرشار آن نصیب کارفرما و ...

مسیرمان را که مرور می کنم از جنگل تا جنگل ، ولی در میان راه رودخانه و سنگلاخ و سبزه و دشت و از همه مهمتر هوای پاک منطقه را به یاد می آورم که اکنون در گرمای پر از رطوبت و شهر نشینی غرق شده ام.

کم کم خورشید پنج شنبه هم غروب می کند و هنگام عصر به تنکابن می رسیم و برای گریز از جاده همیشه ترافیک چالوس به سمت رشت رفته و از جاده رشت قزوین به سمت اصفهان بر می گردیم.

نویسنده گزارش : احسان ناجی

سرپرست برنامه : محمدرضا اسدی

شرکت کنندگان :

احسان ناجی، رضا اکبری ،محمد رضا اسدی ،حسین آریا منش ، علیرضا خرمی ،اکبر پژوهان ،علیرضا بهراد پور، مهدی کارگر ،رسول احمدی، عباسعلی نصر ،حمید رضا احسنی، علیرضا حیدری نسب ،حسن احمد پور، یحیی خسروی شاد عباس نادری ،عمار جعفری