دره آندرسم
دره آندرسم، خشمی دوست داشتنی
توجه این گزارش نمیتواند راهنمای پیمایش دره باشد وصرفاً جهت بررسی عوامل حادثه ساز می باشد
سالهای زیادی از پیمایش دره آندرسم می گذرد دره ای که نه تنها اولین تجربه دره نوردی در ایران بود بلکه تلخ ترین حوادث دره نوردی نیز در تنگنای آن اتفاق افتاده است.
سالها بعد در تنگ الیت بود که تلاقی آب خروجی هر دو دره یاد آندرسم را در من زنده کرد و امروزی که در میان عکسها و خاطرات آن روزها پرسه میزدم تصمیم گرفتم شرح گزارشی مختصر از پیمایش آن را که آبستن حوادثی بود که با کمک خداوند به خیر تمام شد می نویسم. گزارشی که قرار نیست تعداد و متراژ آبشارها را بگوید بلکه گزارشی که قرار است خطرات را گوشزد نماید.
بی شک شهرت دره آندرس چیزای ورای داشتن خرس و فرودهای بد قلق و جریانهای آبی است. احتمال وقوع سیل و حوادث دردناک گذشته این دره را به آزمونی برای اثبات توان روحی و جسمی تبدیل کرده است. آزمونی که اگر دقت و هشیاری سرپرست و تمامی اعضای تیم نباشد نه تنها شاهد حوادث وحشتناک خواهیم بود بلکه به راحتی می تواند به قتل گاهی دهشتناک تبدیل شود.
شاید اولین چیزی که در همان گام اول شما را به چالش می کشد رسیدن به اولین فرود باشد. اگر تا کنار خرابه های مخابرات با خودرو بالا بروید که خب کمی شانس آورده اید. چون مسیر دیگر آن از روستای آزادبر یک صعود اضافه تر نیز به همراه دارد.
ولی قصه زمانی دردناک میشود که شما کفش مناسب ساق دار نداشته باشید و اگر به جای کفشهای فایو تن امروزی از کفش های قدیمی اسپرتکس استفاده می کنید حتماً در شیب مسیری که تا 9 ساعت ادامه خواهد داشت دچار مشکل می شوید که پیشنهادم این است که حتما از کفش ساقدار استفاده کنید. چون شخصاً یکی از ناخنهای پایم را از دست دادم.
خب پس از شیب بد وارد نی زار می شوید و بعد از آن هم به مسیر ادامه خواهید داد و معمولاً یک لایه ابر یادآور حوزه آبریز وسیع این دره است که کمترین بارش آن دره را غرق در سیل خواهد نمود. ادامه مسیر میدهیم تا به آبشار اول برسیم آبشاری که کاملا ما را خیس می نماید و بلافاصله هم مجبور به شب مانی هستیم.
شب خوبی بود و دوستان در کنار هم با صحبت و هم سفره شدن دوستی شان را سر و سامانی دادند غافل از فردائی که انتظارمان را می کشد و سکوتی که آبستن تاریکی، دره را غرق در بی مهری خود کرده است.
صبح زود حرکت کردیم تا به آبشارها برسیم کمی راه بود اما زیبا و سرسبز . فرود دوم دره کوتاه و دوست داشتنی است و کمی بعد از آن فرود سوم شروع می شود.
بعد ازکمی پیمایش مسیر دره باز می شود اما مه و ابر در یک قدمی است و استرس باران جدا نشدنی .
به آبشار های چند طبقه ای میرسیم که میتوان از شن اسکی کنار آن عبود کرد ولی عدم دقت میتواند حادثه آفرین باشد.
بعد از کمی پیمایش به فرود چهارم میرسیم از کنار آبشاری بادیواره های بلند و زیبا که برای یک زمین شناس قطعاً زیبا و دوست داشتنی است.
فرود پنجم و ششم و هفتم در انتظارمان است . البته اگر در این گزارش از کارگاهها حرفی به میان نمی آورم چون امیدوارم تغییر کرده باشد چون آن زمان غالباً از اسپیت استفاده شده بود و بسیار نا ایمن و خطر ناک بود.
ولی داستان از اینجا شروع می شود که ساعت 5 عصر بود و من دوستم طناب جمع کن آخر تیم و وقتی به محل یادبود قزوینی ها رسیدیم و انتظار کمپ و بچه ها و شام و استراحت داشتیم منظره را خالی از هر جنبنده ای دیدیم.
چاره ای جز فرود نیست یک فرود دیگر ما را بالای آبشار سیفون می رساند بچه ها را میبینم کارگاه را تقویت کرده اند و لی خبری از فرود با طناب راهنما نیست و چیزی که انتظارش را میکشیدم اتفاق افتاد و یکی از بچه ها در جریان ادی افتاد در حالی که ما دلمان مثل سیر و سرکه میجوشید و خبری از سرپرست نبود بالاخره بعد از چند بار تلاش و کمک یکی دیگر از بچه ها از جریان آب نجات پیدا میکند .
من به یکی از بچه های پائین می گویم که پائین کارگاه بزند و دوستم کارگاه بالا را تغییر میدهد تا ما با کمک طناب راهنما فرود برویم .
خب کاری که انجام شد برای نفر آخر با کارگاه ضعیف رول اسپیت یک ریسک بزرگ است که در شرایطی که تا تاریکی هوا یک ساعت مانده و تا آخر دره راه بسیاری مانده است چاره ای نمیگذارد.
پس از فرود من و نفر آخر وارد فرود بعدی می شویم و بعد از جمع کردن طناب متوجه می شوم که بچه ها با رفتن روی تراورس مشکل داشتن و دونفر از بچه ها به دلیل تخلیه انرژی مدت زمان زیادی را صرف کردند و بقیه بچه ها مجبور شدند با پتوی نجات سر کنند . موقعیت مناسبی نبود و حالا که سرپرست کنارمون نبود و نبودش به شدت احساس میشد از یکی از بچه ها درخواست کردم که یک اسپیت کمی قبل تر بکوبد که به طول تراورس اضافه شود و لی برای رسیدن به آن مجبور نباشیم از یک طناب صعود کنیم.
زمان به سرعت میگذشت با زدن اسپیت و طناب انفرادی تخلیه بچه ها سرعت گرفت اما متاسفانه دیگر هوا کاملا تاریک شده بود و هنوز دو فرود دیگر در انتظار بود خب برای فرود بعدی که مشکلی نبود و طناب آن جمع شد ولی آخرین فرود که کوتاه ولی بسیار بدقلق بود مشکل بسیار زیادی برای من ایجاد کرد اول از همه گره کارگاه بود که خب اصلاح آن وقت زیادی نمی برد اما طناب فرود رونده کو تاه بود و نفر آخر وقتی از طناب فرود خارج می شد دیگر نمی توانست طناب فرود را در دست داشته باشد و طناب را جمع کند به همین دلیل من تصمیمی اشتباه گرفتم که در اوج خستگی بعد از شانزده ساعت دره نوردی بدون نهار خوردن دور از ذهن هم نبود.تصمیم من این بود که طناب فرود را بالا کشیدم و طناب کوچکی به ته آن اضافه کردم و گفتم هنگام تمام شدن فرود با کمک استفاده از طناب راهنما یا همان تیرول وزن را برداشته و گره را از داخل ابزار رد می کنم و در نهایت طناب را جمع می کنم اما داستان کمی فرق کرد و من وقتی در جریان آب افتادم خستگی و فشار آب این اجازه را به من نداد . گره در ابزار فرود گیر کرد و بعد از یک ربع تلاش بی ثمر تصمیم گرفتم طناب را بریده و خود را رها سازم
ولی چاقو را در کوله گذاشته بودم و حالا مشکل دوچندان شد در تاریکی شب و صدای هولناک آب که مرتب به کوله من می کوبید بچه ها را صدا کردم و یکی از آنها با کمک دیگران به من یک چاقو رساند و خود را رها کردم
حالا دره به پایان رسیده بود بچه ها خسته و عصبی بودند سرپرست با شوخی و حرف زدن مستمر آرام شان میکرد و با هر زحمی بود محلی برای کمپ پیدا کردیم و در خروجی دره خوابیدیم
فردای آن روز تمامی انتقادها و اشکالات برنامه بررسی شد و ماهم خوشحال از گذری به سلامت از حادثه ها و تجربه ای برای امروزمان
- نوشته شده توسط احسان ناجی
- بازدید: 7763
دیدگاهها
چقدر تلخ نوشتی، حالمون بد شد...