گزارش غار
به نام خدا
گزارش حادثه غار پریان از زبان مصدوم
به آرامی چشمهایم را باز میکنم صدای گنگ و نامفهوم مجید را میشنوم ظاهراً دارد مرا دلداری میدهد و همزمان زخم پیشانی ام را پانسمان می کند. کوله پشتیها را خالی میکنند و مرا روی آنها میخوابانند . مجید از من میخواهد انگشتهای پایم را تکان بدهم حالا هوشیاریم بهتر شده است. و ظاهرا قوزک پای راستم نیز خرد شده است با اینکه انگشتهایم تکان میخورد اما مچ پایم به راحتی به چپ و راست میرود و علاوه بر این استخوان درشت نی , پوست را پاره کرده و شریان اصلی را هم همچنین ... مجید سعی میکند خونریزی پایم را هم بند بیاورد. اما درد دست راستم که خونریزی ندارد بیشتر از همه اذیتم میکند. پتو نجاتی را باز میکنند و روی من می اندازند و گاز کوچکی را روشن کرده و زیر پتو میگذارند . مجید مرا به خانم مقدس و علی خوانساری میسپارد و راهی دهانه غار میشود تا به نیروهای امدادی خبر دهد ....
ناخود آگاه ذهنم به لحظه سقوط بر میگردد و دنبال یک چرا؟ دفعه آخری که با دوست عزیزم میثم افتخاری برای گرفتن عکس سه بعدی به اینجا آمدیم من خیلی عجله کردم برای رفتن چون روز دوم بود و در غار شب مانی کرده بودیم و میخواستم هر چه زودتر برنامه تمام شود در نهایت عکس سه بعدی اینجا جا کیفیت خوبی نداشت اما عکس دو بعدی آن فوق العاده شده بود برای همین در این برنامه تصمیم گرفتم با نور دهی در فاصله دورتر عمق میدان بیشتری ایجاد کنم.
برای همین به ناچار روی شیبی رفتم و با یک دست پروژکتور را گرفتم و با دست دیگر استلاگمیتی را و نشستم تا در کادر نباشم اما لحظه ایستادن ناگهان چشمانم سیاهی رفت و شیب را سرخوردم و اما شیب هم تمام شد و با کتف و صورت از ارتفاع هفت متری روی تخته سنگهای کف سقوط کردم ....
همینطور که با افکار خود مشغول بودم مجید برگشت نمی دانم ساعت چند است مانند عقربه ساعت برای من هم فرقی نمی کرد فقط می خواستم از غار بیرون بروم ولی ... مجید گفت که به دوستانمان و تیم امداد حادثه را گزارش داده است و با آتش نشانی هم هماهنگ کرده که بسکت و دریل شارژی در اختیار تیم قرار دهند و تیم در راه است..... اما راه طولانی است... از اصفهان تا میمه و دهانه غار دوساعت راه است و زمان جمع شدن تیم و هماهنگی و گرفتن بسکت و دریل و جمع آوری لوازم را هم که اضافه کنی .....
سعی میکنم به زمان فکر نکنم خانم مقدس و علی مرتب به من روحیه می دهند و با من حرف میزنند تا به خواب نروم . اما نگرانی من از خطر آمبولی است. ولی باز بچه ها مثل پزشک ها کارکرده توضیح می دادند که نه این اتفاق نمی افتد چون شکستگی باز است و چربی استخوان در خون نمی رود و ازین حرفها.... اما من به خدا توکل میکنم و خیالم کمی آسوده می شود ولی تا چشمهایم کمی گرم میشود با صدای دوستان از جا می پرم و سکوت غار که با سرما دست به دست هم داده اند و نگاهی ظالمانه به من دارند باز به سراغم می آیند و مرا ناجوانمردانه پنجه می کشند.
ساعت 18 است از سقوط من پنج ساعت گذشته گاز زیر پتو نجات تمام می شود و من شروع به لرزیدن میکنم ،بی حرکتی و از دست دادن خون زیاد مرا در مقابل سرما کاملاً بی دفاع کرده است. ناگهان صدای دریل شارژی که سکوت غار را میشکند مرا شاد میکند اینبار صدای دریل شارژی برای من مثل ترانه ایست که بوی زندگی میدهد. خانم مدرس اولین کسی است که بالای سر من میرسد از وضعیت من آگاهی می یابد و خبر شروع عملیات نجات را به من می دهد کیسه خوابی را باز میکنند و من داخل آن میروم به روی بسکت قرار می گیرم. آقای منصوری به عنوان فرمانده عملیات بالای سر من می آید و بر بسته شدن صحیح بسکت نظارت میکند اما نکته این بود که کتف من در رفته و با قرار گرفتنش داخل بسکت درد سراسر وجود مرا فرا می گرفت بعد از دوساعت از رسیدن بچه های امداد کارگاهها آماده شده است .
آقای سعادت لطفی زاده نیز به عنوان کمیته فنی تیم حضور میابد و نفرات حمل کننده دور بسکت قرار میگیرند فرمانهای حین حمل یکبار بین بچه ها هماهنگ میشود و با شماره سه بسکت از جا بلند میشود... کارگاه یک از بلوک سنگی است و بسکت روی طناب قرار میگیرد و به سمت کارگاه دوم کشیده میشود درد کتف من که داخل بسکت است به شدت مرا آزار می دهد بین هر کارگاه توقف میکنیم و آقای عارفی فر که همچنان روزه است کتف مرا ماساژ میدهد .
کارگاه دوم با سه عدد رول برقرار شده و مابین این دو کارگاه یک طناب تیرول فیکس و یک طناب کشش بود و من مرتب صدای فرمانها را میشنیدم. فیکس .... بکش.... استاپ.... حرکت...
کارگاه سوم سه عدد رول تا کارگاه چهار که طبیعی و از بلوک سنگی بود و مابین هر کدام از این کارگاه ها طناب تیرول فیکس ,طناب کشش و طناب دهش وجود داشت . حالا دیگر امکان برپائی کارگاه نبود و باید بسکت توسط افراد از معابری تنگ و نفس گیر و پر از خر سنگ حمل میشد , صدای نفس زدنها و بخار گرمی که از دهان بچه ها بیرون میزد حکایت از جنب و جوش و هیاهوی درونشان داشت که سرمای درون غار را به زانو درآورده بود . حالا به زیر کارگاه پنجم رسیدیم کمی استراحت بیشتر نیاز است هم برای من که درد کتف امانم را بریده است و هم برای بچه های تیم که تعدادشان کم بود و باید زحمتی دوچندان می کشدند و مرتب جابجا می شدند. اولین بار بود که این چاه را می دیدم زیرا از تالار خرسنگها به پائین آن راه داشت و همیشه از آن عبور میکردیم آقای منصوری روبروی من بود و همراه من تا بالا می آمد و هرجا که بسکت گیر می کرد آن را رها می ساخت اما .....گوئی چاه به ابعاد غریبی درآمده بود و بسکت خیال رسیدن به کارگاه را نداشت. در نزدیکی های کارگاه طبیعی آن شیب مثبتی و جود داشت که برای جلوگیری از سایش طناب از یک دیویئیشن با دو رول استفاده شده بود از آنجا فاصله کوتاهی تا کارگاه ششم را طی میکنیم که از یک رول و یک کارگاه طبیعی استفاده شده بود.
حالا میرسیم به سخت ترین جای کار , چاه ورودی اصلی که خود کارزاری را می طلبید. و در ورای این همه اطمینان نوعی تردید را در دلم زبانه می کشید... خب تا کارگاه هفتم که دو رول زده شده بود و یک اسپیت هم از مسیر پیماشی انتخاب شده بود بچه ها هم هماهنگ بودند و آنجا از مسئول فنی امداد آقای لطفی زاده فرمان می گرفتند که در کارگاه هشتم بود و بچه ها را هدایت میکرد .
و اما کارگاه هشتم که همه رولها از مسیر پیماشی بود و به وسیله دیویئیشن انسانی از سایش جلوگیری میشد و اینجا بود که عبور بسیار سخت شد و مجید واقعا تلاش میکرد و من هم با اندوهی تسکین ناپذیر نگران بودم زمان زیادی تلف شد اما با زحمت بچه ها از این مرحله هم عبور کردیم حالا دیگر یک شیب بود تا دهانه که کارگاهی انسانی داشت و دیویئیشن انسانی که بعدا فهمیدم به دلیل کافی نبودن رولها از این سیستم استفاده شده است .
خب بچه های هلال احمر منتظر بودند و گروهی از دوستانم هم مشتاق آمدنم بودند و با رسیدن من اشک شوق از گونه بعضی جاری شد.ودر شهری که گلها مانند فلزات زنگ میزنند عطر دوستیهای عمیق فضای گسترده کوه را پر کرده بود .
ولی کار هنوز تمام نشده بود شیبی تند و شن اسکی انتظارمان را می کشید که قرار شد بسکت با تکنیک دست به دست و در حمایت طناب تا آخر پائین رود این قسمت هم نفس گیر بود اما بچه های تازه نفس مسئولیت آن را به عهده گرفتند و پس از نیم ساعت به کنار آمبولانس رسیدیم.
آمبولانس به سمت بیمارستان میمه حرکت کرد و پس از مراحل اولیه به اصفهان اعزام شدم و از آنجا مستقیم به اتاق عمل رفتم. واما در نهایت استخوان ترقوه ام شکسته بود کتف راستم دچار در رفتگی شده بود سرم بیش از ده عدد بخیه خورد و قوزک پایم کاملا خرد شد استخوان نازک نی به شدت از چند جا شکته بود و استخوان درشت نی هم شکست و سایر اعضای بدن نیز دچار کوفتگی شد.
در نهایت از تمامی کسانی که به هر شکل در این عملیات کمک کردند نهایت تشکر را دارم.
اعضاء تیم : احسان ناجی , مجید زراوندی , علی خوانساری , طیبه مقدس , زهره یارمحمدی
افراد تیم امداد داخل غار : محمد منصوری ,سعادت لطفی زاده ,سعید عارفی فر, زهرا مدرس , مهرداد حاج هاشمی,محسن عسگری , محمد عسگری , محمد روحانی , مهدی پناهی , احمد ریاحی و مجید زراوندی
افراد تیم امداد بیرون غار : به سرپرستی آقای بهروز محمدی متشکل از آقایان مرتضی زینلی,رضا شاهمرادی,مجید عاملی ,مهدی سنگ تراش ,بهادر برومند,مهدی تسلطی, فرهاد اباطی لوومنصور خجسته ,و خانم ها پگاه فرجیان,فواد روشنی,زهرا جلیلی و عاطفه ابراهیمی و چهار نفر از امدادگران هلال احمر
با تشکر احسان ناجی 93/4/26
و با تشکر از سرپرست امداد نجات کوهستان آتش نشانی استان اصفهان آقای پیام ستایش
سازمان هلال احمر استان اصفهان به ویژه امداد جاده ای میمه
فدراسیون کوهنوردی وصعودهای ورزشی جمهوری اسلامی ایران بخش غار نوردی بابت آموزشهای مناسب امدادی
هیآت کوهنوردی وصعودهای ورزشی استان اصفهان
انجمن غارنوردی و غار شناسی ایرانیان که با برگزاری مانورهای امدادی به امادگی تیم امداد کمک کرد
گروه کوهنودی آراد اصفهان
گروه کوهنوردی چکاد اصفهان
غار نوردان آزادی که بدون کمک آنها این امداد میسر نبود
وگروه غار نوردی و غار شناسی نقش جهان اصفهان که مسولیت فنی عملیات رابه عهده داشت
- نوشته شده توسط احسان ناجی
- بازدید: 8014