دیدنی های اصفهان
دو آلمانی در بی آر تی
حکایت سفر یک زوج آلمانی به اصفهان
در خانه روی مبل لم داده بودم و با خیال راحت نشسته بودم که یکی از دوستانم از مشهد زنگ زد که دو کوهنورد و غارنورد آلمانی در راه اصفهان هستند و قرار است که من راهنمای آنها باشم تا از یک غار و پارک ملی کلاه قاضی و دیدنی های اصفهان بازدید کنند. من که هنوز لیوان چای در دستم بود و مبهوت بودم فقط پرسیدم خب حالا چقدر وقت دارم و او گفت فکر کنم تلفن را که قطع کنیم احتمالا نزدیک اصفهان باشند.
البته گرفتن مجوز پارک ملی زمان می برد و من اصلا آماده نبودم و تا آمدم به خودم بیایم تلفنم زنگ زد و متاسفانه خودشان بودند. اما خداراشکر آن شب در هتلی اقامت کردند و برنامه کوهپیمائی در کلاه قاضی را هم برای بعدالظهر فردا قرار گذاشتیم تا هم مجوزهای لازم صادر شود و هم من از سر کار آمده باشم.
از ظهر کمی گذشته بود که تاکسی تلفنی آنها را به من سپرد و با هم راهی کوهستان شدیم. ابتدای راه با گله ای از کل و بز روبرو شدیم که خیلی باعث خوشحالی بود و در طول مسیر از منطقه و پستانداران و طریقه حفاظت برای آنها صحبت کردیم و البته خداراشکر مترجم زبان انگلیسی هم همراهمان بود اما این بار آنها با زبان انگلیسی کمی مشکل داشند ولی به هر حال حرف هم را می فهمیدیم. تصمیم داشتم آنها را از دره شاهین به کنار سنگ شاهین ببرم تا هم حیات وحش مسحورشان کرده باشد و هم ژئوتوریسم ایران را به رخشان بکشم. البته راه کمی دست به سنگ داشت که آنها تبهر خاصی هم داشتند و کنار سنگ که رسیدیم محو تماشای آن شدند. سنگی که کاملا شبیه به سر شاهین است و اینکه شاهین یک پرنده است را خوب فهمیدند.
هوا که رو به غروب گذاشته بود به اصفهان برگشتیم و تا به اصفهان رسیدیم هوا تاریک شده بود و نمی دانم چه شد که با دیدن نورپردازی های صفه در شب هوس کوهپیمائی دوباره به سرشان زد بااینکه پنجاه سال سن داشتند ظاهرا خستگی برایشان تعریفی نداشت و من را هم مجبور به بالا رفتن از کوه کردند البته من هم اواسط راه گفتم اینجا آخر مسیر است و یک عکس یادگاری با چراغ های شهر گرفتیم و بازگشتیم به شهر و من هم برای سریعتر رسیدن به مقصد و البته کمی هم صرفه جوئی در هزینه پیشنهاد سوار شدن در اتوبوس بی آر تی را دادم.
وقتی سوار اتوبوس شدیم ذوق و شوق عجیبی داشتند به طوری که اینقدر ذوق کرده بودند و شادی میکردند که مردمی که غالبا سر در لاک خود داشتند توجه شان به شدت جلب شد و تقریبا آبرویمان با رفتار آنها داشت از دست می رفت. تازه هوس عکس سلفی گرفتنشان که جای خود داشت و من هم مثل سایر مسافران با تعجب و بهت نگاهشان می کردم. دوست داشتم هرچه سریعتر به هتل محل اقامتشان برسیم تا فردا که برای بازدید از غار خاصه تراش می رویم کمی استراحت کنم. در راه از رولند پرسیدم چرا اینقدر ذوق دارد و او در جواب گفت در شهری که من و یوهانا زندگی می کنیم استفاده از خودرو خیلی راحت است و ما سالها بود سوار اتوبوس شهری نشده بودیم و از دیدن مردم و شلوغی که برایمان تازگی داشت خیلی لذت بردیم.
فردا صبح هم آنها را با تاکسی تلفنی به غار خاصه تراش بردیم و رولند حسابی عکاسی کرد و جاهای مختلف آن را از نظر زمین شناسی هم بررسی نمود و نزدیکی های ظهر از غار خارج شدیم و به اصفهان بازگشتیم و با خاطره ای خوش از آنها جدا شدم تا به مشهد برگشته و از آنجا راهی کشور خود گردند.
- نوشته شده توسط احسان ناجی
- بازدید: 5815