آبشار پونه زار
آبشار پونه زار، ابدیت در لحظه ها
دیدن آبشار پونه زار را در بهار از دست ندهید
عصرها که به خانه بر می گردم و پا به خیابانهای شهر می گذارم شور عجیبی در حرکتی بی فرجام پیدا است. همهمه و شلوغی عجیبی که در مردم تبلور پیدا کرده است و اتوبوسها و ما شینهائی که در بین این جمعیت دست و پا می زنند و هریک به سمتی می روند. گویا اتوبوسها هم دیگر حوصله شهر را ندارند. دلم گرفته است و زندگی برایم حس غذای روز قبل را دارد که گرم می کنیم و با بی میلی می خوریم، گویا وقت سفر است.
صبح خیلی زود به سمت فریدونشهر حرکت می کنم، شهری که شهرتش طبیعتی زیبا در میان مردمی خونگرم است. دو ساعتی در جاده ام و باید اشتیاقم برای رسیدن را از پلیس راه مخفی نگه دارم. به فریدونشهر که می رسم توقف کوتاهی می کنم تا کمی از مایحتاج سفر یک روزه ام را که جا مانده است تکمیل کنم. بعد از استراحتی کوتاه از شهر خارج می شوم و از جاده سمت راست به سمت آبشار پونه زار حرکت می کنم. جاده فرعی با گذر از پیست اسکی که دیگر رمقی ندارد به آبشار می رسد. آبشاری زیبا که دیدنش از بالا راحت تر از دیدن آن از روبرو است.
فضای بالای آبشار با کمی پیاده روی رو به پائین امکان پذیر است . محیطی زیبا با درختانی که آب در کنار آن جاری است و از آبشار به پائین می ریزد. کنار درختان می نشینم کتاب شعرم همراهم است و زیر سایبان درختی شروع به خواندن می کنم .جمعیت زیادی به در بهار به اینجا می آید و هر از گاهی به آنها نگاه می کنم که تمام روزمرگی خود را در اعماق دره می ریزند و سکوت را هم نابود می کنند.
برای پیدا کردن کمی سکوت کوله کوچکم را برمی دارم و از مسیری که احتیاج به احتیاط زیادی دارد به سمت پائین آبشار می روم. صدای آب اولین چیزی است که هوش و حواسم را معدوم می کند و باقی راه را در میان سرسبزی و طراوت به پائین می روم. آب آبشار در پائین دست رودخانه به حوضچه های پرورش ماهی قزل آلا می رسد و لی تا آب به حصار بتن ها نرسیده است کنار دست آن می نشینم و به فراوانی عشق در آن احترام می گذارم.
ظهر است به بالای آبشار بر می گردم و با آدمهای گوناگونی که هر کدام از مسیری می آیند به بهانه ای به صحبت می نشینم و در نهایت در گوشه ای زیر سایه درختی زیبا سفره ای کوچک پهن می کنم و مشغول خوردن ناهار می شوم. هم زمان به این فکر میکنم که بشر برای به دست آوردن چه چیزی خود را از بودن کنار طبیعت محروم کرد و به دامان دود و ترافیک پناه برد تا آسایش و آرامش را جستجو کند. باید از امروزم نهایت لذت را ببرم برای همین میوه هایم را با کودکانی که از آب بازی خسته شده اند و کنار من نشته اند شریک می شوم برایشان از کودکی خودم می گویم. دیر یا زود باید از این راه باز گردم پس غروب را از بالای آبشار تماشا می کنم و به سمت اصفهان باز میگردم.
نویسنده : احسان ناجی
- نوشته شده توسط احسان ناجی
- بازدید: 7129