ماندگان تنگ رودقر
در گوشه کنار غرب کوهستان عظیم دنا روستای کوچک و زیبایی خفته است که از لحاظ شهرت کمی غریب افتاده است اما باغهای سیب زیبای این روستا در کنار کوهستانی خوش آب و هوا در ماه مهر روستا را را پر شور تر از همیشه نشان می دهد.
برای من این روستا یاد آور خاطرات زیادی است و برای همین همیشه در این فصل به این منطقه می آیم و در میان باغ های خوش عطر سیب به گشت و گذار می پردازم و گاهی هم کمی جلوتر می روم تا یاد کوهستان عظیم را هم کرده باشم و کمی با فراق بال روح کوچک خود را در عظمتی بی حد پرواز دهم.
رسیدن به روستا از اصفهان زمان زیادی نمی برد و 45 کیلومتر بعد از سمیرم به سه راهی آب بر می رسیم و بعد از گذر از روستای سیور به انتهای جاده می رسیم و در جاده ای سرشار از عطر سیب به راه می افتیم. ساعت 10 صبح است و در امتداد راه بوی عاطفه را از برگ برگ درختان میتوان شنید خانواده ها باهم مشغول چیدن سیب هستند و در عین حال صدای خنده شان لطافت باغها را دو چندان می کند.
در مسیر جاده تا چشمه حدود یک ساعت راه است البته اگه آهسته حرکت کنیم تا دو ساعت هم جا دارد ما با گروه تا چشمه می رویم و آنجا بچه ها برای لذت بردن از چای و کباب مینشینند و من برای تجدید خاطرات یک دهه قبل تصمیم به رفتن به آبشار غلات بزی را در سر می پرورانم .
خیلی طول نکشید که رضا را همراه خود کردم و با سرعت نسبتا زیادی ب سمت آبشار رفتیم چون ساعت یازده و نیم بود و مسیر زیادی پیش رو داشتیم.
ابتدا هنوز جاده خاکی ما را در در بر گرفته بود اما به تنگه که می رسیم مسیر پاکوب می شود و کم کم وارد کوهستان زیبای دنا می شویم و قلل سر به فلک کشیده به ما فخر می فروشند.
بعد از یک ساعت تنگه ای پر آب آن هم در مهر ماه ما را فرا می خواند و بعد از دست به سنگی وارد آن می شویم بعضی جاها باید به آب زد و گاهی دست به سنگ و گاهی پاکوب است اما مسیر بسیار زیباست.
بعد از یک ساعت دیگر دشت باز می شود و به یک دوراهی می رسیم که تنگه سمت چپ بعد از کمی پیمایش در آب ما را به آبشار می رساند.
با دیدن آبشار بغض خاطرات و شب مانی کنار آن می شکند و شوق عجیبی مرا در بر می گیرد اما به ساعتم که نگاه می کنم جز به اندازه خوردن یک سیب زمان بیشتری نداریم و باید به کنار بچه ها برگردیم ساعت از 13:30 گذشته و باید هر چه سریعتر پیش بچه ها باشیم .
خداراشکر کوله مان سبک است و می توان سریعتر حرکت کرد . مسیر دوساعته را یک ساعته بر گشتیم و شاید ترس از نگرانی بچه ها بود که باعث شد سریع حرکت کنیم ولی به هر حال ساعت 2:30 ب محل چشمه برگشتیم و چای و جوجه کباب چیزهائی بود که ما را به اندازه وعده بهشت خوشحال می کرد.
بعد از نهار و چای ذغالی به فکر برگشت در میان باغها و تعارف اهالی برای سیب شدیم . ساعت کار آنها هم با اتمام کار خورشید به پایان رسید است و آنها هم در پی رفتن به خانه هستند.
نمی دانم چرا کوله های سبک مان اینقدر سنگین شده است شاید سیب هایش اصلی است و شاید هم زیاد ولی با غروب خورشید سفر یک روزه مان با خاطرات شیرینش به پایان رسید و ساعت 17:30 دقیقه به سمت اصفهان برگشتیم.
نویسنده گزارش : احسان ناجی
شرکت کنندگان :
اکبر پژوهان محمد رضا اسدی احسان ناجی شهاب نیلوفریان شهباز شهبازی رضا اکبری محسن مکسبی مهدی کارگر
- نوشته شده توسط احسان ناجی
- بازدید: 8216